آنچه تاکنون مسلم است ایناست که محدودیتی برای ظرفیت حافظهی بلندمدت وجود ندارد. مردم همواره در حال آموختن معلومات و مهارتهای تازهای در طول زندگی خود هستند.
یک مدل ساده از حافظه درک عملکرد آن را واضحتر میکند:
براساس این مدل، اطلاعاتی که وارد مغز میشود، ابتدا موقتاً در حافظهی حسی ذخیره میگردد. اگر ما به آن توجه نشان دهیم، آنگاه این اطلاعات وارد حافظهی فعال یا کوتاه مدت شده و قابل استفاده میگردد. در نهایت از طریق تکنیکهای کدنگاری مانند تکرار و مرور ذهنی، این اطلاعات به حافظهی بلندمدت انتقال مییابد. بازیابی اطلاعات از حافظهی بلند مدت آن را مجدداً به حافظهی فعال وارد کرده و فعال و قابل استفاده میسازد.
هدف «نرمافزار لایتنر» در حقیقت کنترل وجوه مختلف عملیات «کدنگاری» در حافظه است تا این اطمینان حاصل شود که اطلاعات بیشتر و با روشی سادهتر وارد حافظهی بلند مدت شود.
هرمان ابینگهاوس (Hermann Ebbinghaus) دانشمند پیشتازی بود که برای نخستین بار تلاش کرد تا بفهمد مغز انسان چگونه آموختهها و تجربههای پیشین شخص را به یاد میآورد. در سالهای 1890 تا 1909، او آزمایشهای فراوانی را به دقت پیریزی و اجرا نمود تا دریابد ما چگونه به یاد میآوریم و چگونه به یاد نمیآوریم. این آزمایشها تا آنجا توسعه پیدا کرد که وی توانست فرمول خاصی را کشف نماید که میزان نگهداری اطلاعات آموخته شده را توسط مغز بیان میکرد.
بیان سادهی کشف این دانشمند آن است که بدون تکرار و دیگر تکنیکهای کدنگاری اطلاعات، مغز اطلاعات دریافت شده را نه با سرعت ثابت و خطی، بلکه به صورت فزاینده و نمایی (به توان 2) فراموش میکند. مغز ما تقریبا 75 درصد اطلاعات دریافت شده را پس از 48 ساعت فراموش میکند، اگر از روشهای کدنگاری اطلاعات بهره نگیرد.
فراموشی؛ وقتی که حافظه کار نمیکند!
بیشتر آنچه روانهی مغز ما میگردد، برای مدتی طولانی در آن باقی نمیماند. مغز ما مدام در معرض هجوم اطلاعات توسط حواس مختلف ما قرار دارد، بنابراین این توانایی درآن توسعه یافته که بیشتر این اطلاعات را که نیازی به آنها ندارد رها کند. آزمایشهای ابینگهاوس به روشنی ارزش تلاش شخص برای کدنگاری اطلاعات در حافظهی بلند مدت از طریق تکرار و مرور را نمایان میسازد. نتایج تلاشهای وی نشان داد که توانایی فراخوانی اطلاعات به طور چشمگیری توسط مرور مکرّر مطالبی که میخواهیم به خاطر بسپاریم، افزایش مییابد.
سرعت فراموشی یک مطلب، متأثر از عواملیست چون میزان مشکل بودن آن مطلب، میزان فشار روانی در لحظهی آموختن و مقدار توجه به آن مطلب.
65 سال بعد، بر مبنای دستاوردهای ابینگهاوس، روانشناس اروپایی دیگری به نام سباستین لایتنر (Sebastian Leitner) روشی را اختراع کرد که مبتنی بر یادگیری توسط فلشکارت (Flash Card) و جعبهی کارت (Card Box) بود. جعبهی کارت وی بر اساس عملکردی بسیار ساده طراحی شده بود. جعبهی لایتنر از چندین بخش تشکیل میشود که هریک فضای بیشتری از قبلی دارند. از مجموعهی کارتهایی که آنها را فلشکارت مینامند و چیزی جز یک برگهی کاغذ نیست که در رو و پشت آن مطلبی که قرار است آموخته شود نوشته میشود، تعدادی را برداشته و روی کارت را میخوانیم. اگر توانستیم پاسخ مورد نظر را که در پشت کارت نوشته شده به یاد آوریم، آن را در خانهی دوم قرار میدهیم، در غیر این صورت آن را به خانهی نخست برمیگردانیم. هرچه ظرفیت بخشهای جعبه بیشتر میشود، فاصلهی زمانی مرور بعدی کارت طولانیتر میشود و چون در هر مرحله هر کارتی که نتوانستهایم پاسخ درست آن را به یاد آوریم به خانهی اول برمیگردد، سیستمی را خواهیم داشت که در آن مطالبی را که سختتر یاد میگیریم بیشتر و در فواصل زمانی کوتاهتر تکرار شده و مطالبی را که آسانتر یاد میگیریم، کمتر و در فواصل زمانی طولانیتری تکرار میشوند و فاصلهی بین تکرارها بیشتر و بیشتر میشود. بدینترتیب میتوانیم مطمئن باشیم که پس از اتمام مراحل مرور تکرار شونده و تأخیری، کدنگاری آن مطلب در حافظهی بلندمدت انجام شده و احتمال فراموشی آن تقریباً از بین میرود.
این سیستم بسیار ساده توسط یک جعبهی کفش هم قابل اجرا بوده و هرکس میتواند آن را شخصاً آماده نماید. مزیت این روش آن است که زمان مرور بعدی هر کارت را به طور خودکار مشخص میکند.
65.76.73.82.69.90.65.45.78.65.83.73.82.90.65.68.69.72
کلمات کلیدی: