سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روان شناسی و مشاوره
 
پنجره قصه من 2

سالها می گذرد

و هنوزم که هنوز ،

من و آن پنجره سبز ،

خیره ماندیم در آن باغ ، به نور مهتاب

که شبی روشن شد ، و من او را دیدم

و به خاطر داریم ، اولین بار ، در آن باغ عاشق شده ایم

عاشق یک رؤیا ،

عاشق سایه یک سوخته قلب تنها

عاشق سایه یک عابر شبگرد غریب

من به آن پنجره می اندیشم .

و درآن پنجره دیدم ،

که عروسی تنها ، و بدون داماد ، پشت بر بخت سپیدش می کرد

و به اجبار ، به سوی سرنوشتش می رفت

و در آن پنجره دیدم ته باغ ،

در سیاهی شب بی مهتاب ،

سایه عاشق رؤیایی من سخت شکست

و قد قامت رؤیایی او درهم ریخت

و درآن پنجره دیدم

پدری با شادی ، به گدای سرکوچه ، نوعروسک می فروشد .

من به آن پنجره می اندیشم

که شبی در پایش ، سر نهادم تا صبح

و به اشکم شستم ، سبزی باغ در آن پیدا را

و در آن صبحدم تاریکی ، که جداگشت نگاهم از او،

دیگرم پنجره ای یا ر نبود

بین ما هجرت و دوری و فقط خاطره بود .

من به آن پنجره می اندیشم .

که چه شبهای بدون مهتاب وسطی باغی دور ،

پیش چشم رؤیا ،

پیکر سبز همان پنجره را ،

می کشیدم روی اوراق خیالم به امید ،

به امید صبحی که همان پنجره را باز کنند روی تنهایی من   

من به آن پنجره می اندیشم .

که دگر باغ تماشایی آن دیوار است

سردی آن دیوار ، سبزی باغ مرا ویران کرد

(( پنجره بیمار است و دگر دیر شده ))

مرگ آن پنجره ، پایان همه چیز نبود ،

خاطراتش جاریست در رگ عاشق من

و در اعماق وجود من هنوز ،

پنجره ، جاوید است      پنجره ، سنبل یک امید است .       

فرستنده : خانم الهام   پزشکی      فرزند رحیم          دانشجوی رشته گرافیگ     از شهر بادهامبورگ   آلمان غربی

65.76.73.82.69.90.65.45.78.65.83.73.82.90.65.68.69.72     


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط علیرضا نصیرزاده(روان شناس) 89/1/20:: 9:10 عصر     |     () نظر
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها