سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روان شناسی و مشاوره
 
عشق چیست و عاشق کیست ؟

 بگذارید از اول برایتان موضوع را شرح بدهم: من پنج سال پیش با بهروز آشنا شدم در واقع فکر میکردم سن آنچنانی ندارم ولی بعدها فهمیدم پانزده سال از من بزرگتر است. ما رابطه دوستی آنچنانی نداشتیم و فقط از طریق نگاههای او به وی جذب شدم.

بالاخره او به خواستگاریم آمد ولی به خاطر سن زیاد او ، پدرم و مادرم مخالفت کردند. آن موقع من هم شرایط ازدواج نداشتم چون سنم کم بود تا اینکه پنج سال به انتظار من نشست با اینکه سنش می گذشت ، به خاطر من ازدواج نمی کرد. می دانستم که واقعا مرا دوست دارد تا اینکه در بهمن ماه سال هشتادوهشت ، دوباره فکر و ذهنم به او مشغول شد و احساس کردم که او را دوست دارم.

چون من اهداف دیگری در ذهن می پروراندم و اصلا به ازدواج فکر نمی کردم ولی از زمانیکه با او ارتباط دوستی برقرار کردم ، محبتهای او واقعا مرا به وجد آورد و باعث شد از اهدافم چشم پوشی و با او ازدواج کنم ، خانواده ام را به زور راضی کردم و بخاطر او همه چیزم را زیر پا گذاشتم. واقعا تنها هدفم از ازدواج با او ، محبت و عشق او بود.

به هرحال این ازدواج سرگرفت. هیچ کس انتظار نداشت که من با او ازدواج کنم و همه تعجب می کردند ، حتی خودم به خودم تعجب می کردم. نمی خواهم بگویم پشیمونم چون به بسیاری از خلق و خوی او راضی ام ولی یک مشکلی هست که مرا خیلی خیلی عذاب می دهد.

وقتی هم که به خودش اعتراض می کنم ، می گوید تو اشتباه می کنی و من تو را دوست دارم. هر بار که من به طولانی شدن غیبت هایش اعتراض می کنم ، خیلی بی احساس برخورد کرده و می گوید بعد از عروسی مان همیشه با هم خواهیم بود. واقعا احساس می کنم غرور من شکسته و این رفتارهای او واقعا شخصیت مرا به باد داده. حتی زمانی هم که با او سر این مسایل بحث می کنم ، دست خودم نیست و باید خودم را تخلیه کنم و این برای من ، کسر شان می آورد و خیلی مرا محتاج و درمانده نشان می دهد. واقعا دیگر نمی دانم چه کنم.

از همان روز اول که نامزد کردیم ، تصور من که احساس می کردم بهروز ، لحظه ای مرا تنها نخواهد گذاشت ، اوضاع جور دیگری پیش رفت. رفت و آمدهایش بسیار کم بود و هست و شاید اگر زیاد هنر کند ، فقط دو بار در هفته می توانیم برای چند ساعت با هم باشیم. واقعا رابطه من و او شبیه به دیگر نامزدها نیست. آن صمیمیتی که برای اولین بار بین نامزدها ایجاد می شود ، بین ما مطرح نیست و ما خیلی نسبت به دوران دوستی ، از هم دور مانده ایم.

من خیلی نیاز و انتظار دارم که حداقل یک روز در میان ، او را ببینم ولی او اصلا هیچ احساسی نسبت به این مسائل ندارد. مثلا دو هفته یکبار که جمعه ها تعطیل است ، حتی آن موقع هم اوقاتش را با من سپری نمی کند. این مسائل خیلی مرا می شکند و آنقدر مرا عذاب می دهد که احساس می کنم هیچ کششی و جذابیتی برای او ندارم ، لذا به طلاق فکر می کنم.

به هرحال شما راهی برای من نشان بدهید. واقعا او با چنین رفتار سردش در دیدارهای ما ، مرا میرنجاند و اعصاب مرا ضعیف می کند. آخرین باری که بهروز مرا بیرون برده و باهم به گردش رفته ایم ، تیرماه بوده یعنی درست سه ماه قبل. ما کلا چهار ماه نشده که با هم عقد کرده ایم و اخلاق او نسبت به دوران دوستی مان ، خیلی سرد شده است و از من فاصله گرفته است. او فقط احساس می کند در زمان نیاز جنسی ، به سراغ من می آید و زمانیکه من پریود هستم ، اصلا به دیدن من نمی آید. احساس می کنم او مرا به خاطر خودم دوست ندارد و فقط به خاطر رابطه جنسی اش مرا می خواهد.

 

راستی راه حل شما چیه ؟


کلمات کلیدی: عشق، عاشق، غرور، شکسته

نوشته شده توسط علیرضا نصیرزاده(روان شناس) 89/7/21:: 12:19 صبح     |     () نظر
درباره
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
آرشیو یادداشت‌ها