سالها می گذرد
و هنوزم که هنوز ،
من و آن پنجره سبز ،
خیره ماندیم در آن باغ ، به نور مهتاب
که شبی روشن شد ، و من او را دیدم
و به خاطر داریم ، اولین بار ، در آن باغ عاشق شده ایم
عاشق یک رؤیا ،
عاشق سایه یک سوخته قلب تنها
عاشق سایه یک عابر شبگرد غریب
من به آن پنجره می اندیشم ….
و درآن پنجره دیدم ،
که عروسی تنها ، و بدون داماد ، پشت بر بخت سپیدش می کرد
و به اجبار ، به سوی سرنوشتش می رفت
و در آن پنجره دیدم ته باغ ،
در سیاهی شب بی مهتاب ،
سایه عاشق رؤیایی من سخت شکست
و قد قامت رؤیایی او درهم ریخت
و درآن پنجره دیدم
پدری با شادی ، به گدای سرکوچه ، نوعروسک می فروشد .
من به آن پنجره می اندیشم …
که شبی در پایش ، سر نهادم تا صبح
و به اشکم شستم ، سبزی باغ در آن پیدا را
و در آن صبحدم تاریکی ، که جداگشت نگاهم از او،
دیگرم پنجره ای یا ر نبود
بین ما هجرت و دوری و فقط خاطره بود .
من به آن پنجره می اندیشم ….
که چه شبهای بدون مهتاب وسطی باغی دور ،
پیش چشم رؤیا ،
پیکر سبز همان پنجره را ،
می کشیدم روی اوراق خیالم به امید ،
به امید صبحی که همان پنجره را باز کنند روی تنهایی من
من به آن پنجره می اندیشم ….
که دگر باغ تماشایی آن دیوار است
سردی آن دیوار ، سبزی باغ مرا ویران کرد
(( پنجره بیمار است و دگر دیر شده ))
مرگ آن پنجره ، پایان همه چیز نبود ،
خاطراتش جاریست در رگ عاشق من
و در اعماق وجود من هنوز ،
پنجره ، جاوید است پنجره ، سنبل یک امید است .
فرستنده : خانم الهام پزشکی فرزند رحیم دانشجوی رشته گرافیگ از شهر بادهامبورگ آلمان غربی
65.76.73.82.69.90.65.45.78.65.83.73.82.90.65.68.69.72
کلمات کلیدی: