عشق یعنی آهویی آرام و رام
عشق ، صیادی بدون گیر و دام
عشق یعنی برده ای آزاد نیز
عشق ، قصابی بدون تیغ تیز
عشق یعنی بـــرگ روی سـاقه ها
عشق یعنی گل به روی شاخه ها
عشق یعنی جنگل دور از تبر
دوری سرسبزی خوف و خطر
آسمانی آبی دور از غـــبار
چشمک یک اختر دنباله دار
عشق یعنی از بدی ها اجتناب
بــردن پــروانـــه از لای کـــــــتاب
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق ، چیــزی جـــز ظهــور مــهر نیست
عشق یعنی مهر بی چون و چرا
عشق یعنی کوشش بی ادعــــا
عشق یعنی مهر بی اما اگر
عشق یعنی رفتن با پای سر
عشق یعنی خواندن از چشمان او
حـــرفــــهای دل ، بـــــــــدون گفتـــگو
عشق یعنی مستــــی از چشمــــــان او
بی لب و بی جرُعه ، بی می ، بی سبو
ذهن ما باغچه است ، گل در آن باید کاشت
وَر نکاری گل من ، علف هرز در آن می روید
زحمت کاشتن یک گُل سُرخ
کمتراز زحمت برداشتن هرزگی آن علف است
گُل بکاریم بیا ، تا مجال علف هرز ، فراهم نشود